وب سایت خبر گزاری عقاب نیوز | Oqab News
عقاب نیوز، خبرگزاری عقاب | Oqab News

دکتر پروین وحدتی(عضو بنیاد جهانی سبزمنش)

دکتر پروین وحدتی(عضو بنیاد جهانی سبزمنش)

دکتر پروین وحدتی(عضو بنیاد جهانی سبزمنش)

دکتر پروین وحدتی فرزند غلام حسین، 20 فروردین سال 1344 خورشیدی در شهرستان بُناب(یکی از شهرهای قدیمی و پرجمعیت استان آذربایجان شرقی/ ایران) چشم به جهان هستی گشوده و با زمینی شدنش بر چهره های یک خانواده ی پرجمعیت لبخند آفریده است.

او با تلاش وافر، مدرک کارشناسی خود را بین سال های 1366 تا 1370 از رشته ادبیات فارسی در زادگاهش و کارشناسی ارشدش را سال 1388 از دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج بدست آورده است.

علاقه و عشق به آموزش، او را دوباره بعد از مدتی به کلاس دانشجویی می ­کشاند و بعد از سپری نمودن مقطع دکتری، سال 1394 عنوان دکتری را از بخش زبان و ادبیات فارسی به افتخار بدست می آورد.

دکتر پروین وحدتی، به عنوان یک آموزگار پرتلاش، در کنار انجام مسؤلیت خانواده و تربیت دو فرزند(دختر وپسر)، چند دوره مؤثر را با آموزشیارانِ نهضت سواد آموزی سپری نموده و چندین سال فعالیت و همکاری با آموزش و پرورش را بصورت پیمانی در کارنامه دارد.

نشر یک مجموعه ی داستان کوتاه و کتاب دستوری نقد و بررسی واژگان مفرد و مرکب در اشعار ملک‌الشعرای بهار در کنار سرایش شعر از دستاوردهای علمی او محسوب می­گردد.

اشعارش به عنوان عضو محترم(بنیاد جهانی سخن گستران سبزمنش) در سایت سبزمنش، هفته نامه سبزمنش و خبرگزاری عقاب(عقاب نیوز) منتشر شده و در تعدادی از جلسات مختلف فرهنگی در سطح تهران و البرز شرکت میکند.

 

 

جسم تو در عالم جان، کهکشانم می شود

دیده ی پر مهر تو آرام جانم می شود

 

گر نمیرد رنگ عشقی در وجودت نازنین

قطره هم در آسمان، رنگین کمانم می شود

 

چون نروید دانه ای بر بطن جانت ماه من

باغبان خسته دل هم، همزبانم می­شود

 

تا نباشد فرق بین خار و گل‌ در چشم جان

پیش درویشان حق، شور نهانم  می­شود

 

نور مهر از آسمان، باید ببارد روی خاک

تا که شاخه بر دهد، فصل خزانم می شود

 

نام زیبای پدر روید، چو گل درباغ جان

چون تمام لحظه­ها، ورد زبانم می شود

پروین وحدتی

 

 

شکفته شد امید، در بهار زندگانی ام

مرا ببین، چگونه در خزان این جوانی ام

 

غبار غم نشسته بر دلی که، بوده آینه

کجا روم بدون تو  که با تو جاودانی ام

 

به چشم دل ببین، وجود عاشق مرا

تو شعله ای به من بده، که آفتاب آسمانی ام

 

کنون که عشق  گل، درون من، جوانه زد

بگو تو با بیان خود، که عاشق نهانی ام

 

بیا خیال پاک من، همیشه با تو بوده است

به کس نگو به غیر خود، کجا بود نشانی ام

پروین وحدتی

 

 

 

عاقبت خود را به آتش می کشد پروانه ای

تا بگوید ازحقیقت های هر افسانه ای

 

هیچ‌ سقفی سر پناه آدم تنها نشد

حرف هایم را نمی فهمند جز بی خانه ای

 

بین ما از قبل تر ها آشنایی بوده است

بی وفا از ما چه ديدی این چنین بیگانه ای

 

در به در، آسیمه سر ، حیران به دنبال تو ام

شهر ما بسیار دارد همچو من دیوانه ای

 

من بجای شانه ات سر بر زمین نالیده ام

یک شبی محتاج خواهی شد به رحم شانه ای

پروین وحدتی

Comments are closed.