به قول بزرگان و اندیشمندان:
(چون کفر از کعبه خیزد، کجا ماند مسلمانی!)
قلم بردست گرفتم، مات و مبهوتم، در عالم سرگردانی به سر میبرم، ایمانم دردمند است، شریانهایی وجدانم آسوده نیست، دنیایی خیالاتم تیره و تاره شدهاست و تپش تفکرات و نوهای اندیشدینم نورمال به نظر نمیرسد.
از دردمند بودنی دین و دلم باخبرم؛ از این که قبلهاولی مسلمانان در دست صهیونیستها به خاک و خاکستر یکسان میشود، جویی خونجاری است و تمام دار و نادارشان به بمب و باروت دشمنان اسلامیت و انسانیت میسوزد، و قبلهدوم ما بدستها فرهنگیهایی غربی به اسارت رفته است، حاکمان کشورهایی عربی حامیان و ترویج کننده این اعمال هستند، رنج میبرم؛ ولی کاری از دستم بر نمیآید. هزاران سوال بیپاسخ در ذهنم رژه میرود.
از تلاوۃ قرانکریم، خواندن احادیث پیامبر اسلام (ص) و از مطالعه سیرتالنبوی لذت میبرم و اوج دولت، قدرت و عزت جهاناسلام را در لابلای تواریخ عصر زرین اسلام؛ همان دروان رسالت پیامبر اسلام(ص)، خلفای راشدین، امویها، عباسیها و عثمانیها نگاه میکنم و نیز خود را به دنیایی اسلامیت و انسانیت نزدیکتر از هر کسی احساس میکنم و به جوهر ولای اسلامی همان اخوت و برادری، سعادت جمعی، احساس مسوولیتپذیری و حفاظت از حریماسلام در سطر، سطری صفحات تاریخ خودنمایی میکند و جولان میزند، میخوانم.
از واقعیت نگذریم؛ با خود روک و راست باشیم، از جوهر واقعی اسلام فاصله گرفتیم، از اسلام حقیقی لایهای پوستش را انتخاب کردیم و مغز و گوهر واقعی اسلام را در تاقچهیی نسیان فراموش کردیم. اگر بخواهیم با اسلامیواقعی آشنا شویم، تنابایمان خود را مستحکمتر بسازیم، زلالترین ایمان را تجربه کنیم و رابطهای ایمان و قلب را با کلمات قرآنی و احادیث پیامبر اسلام گِره بزنیم؛ میتوانیم آن را در لابهلایی کتابالله، سنترسولالله، اقوام اصحاب کرام، ائمهکرام اجمعین ببینیم و بخوانیم نه در تعاملات، معاملات تعابدات. واقعیت ایناست که اسلام را بیش از هر وقتدیگر بر مبنایی منفعتخواهی، سُلطهجویی، خودنمایی و خودمحوری تعبیر و تفسیر کردیم و خوانشهایی متفاوت، متضاد و متغایر ارایه دادیم، شرح و بسط را در لبهای افراط و تفریط بُردیم و جمعکردن آن در حیطهای هیچ مکتب، مذهب و گروه اسلامی نیست؛ مگر این که به میدان اعتدال و میانهروی قدم بگذاریم و همدیگر آنچنان که هستیم بپذیریم و ما را نیز بپذیرند.
متاسفانه اسلام ابزاریشد؛ برای بزرگ کردن خیتها، حصاری شد برای نگهداشتن قدرتها، وسیله شد برای تکیهزدن به چوکیهای بلند، یا نردبانی شد برای بالا رفتن تمایلات مادی، سنگر محکمی شد برای ابرقدرتهای جهان و منافع آنها.
بینش و نگاه من شاید خیلی سطحی و احساسی باشد و در لایحههایی زیرین این قضیه نتوانم شنا کنم و یا شاید این نبشته در مزاق خیلیها خوش نیفتد و نتوانند هضم کنند؛ برایم مهم نیست، چون نگاه من اینگونهاست. من را آنگونه که هستم بپذیرید و نه آنچنان که خودتان میخواهید.
Comments are closed.