پاییز/ هلال فرشیدورد
پاییز!
ای دخترِ قشنگِ گلآویزِ غصهخیز
نقاشِ نسخههای دلانگیزِ بوسهریز
ای رنگ
رنگ
رنگ
پر نقش چون پلنگ
بازآمدی، بازآمدی
ای یادبودِ رازِ بهاران خوشآمدی!
پاییز!
پاییز رنگریز
ای عارفانهفصل
ای همصدای ساز دلِ من بیا بیا
چون برگ،
در فضیلتِ هنگامههای تو
رقصیده و رها
از شاخه شاخه میتکم و خاک میشوم
اینگونه شاد و شوخ
در پیشگاه تو
ای سرخِ سبزِ سرخ
بیمنت از حضور زمان پاک میشوم
پاییز!
پاییز دردمند
ای همتبارِ خستهی همکاروان رنج
ای خفته در رگان تو خونِ هزار گل
نقاشِ جان من
تصویرِ نالههای درختانِ باغ را
بردوش دیدههای دلم سرختر بِکَن
پاییز!
پاشو بیا و در دلِ چشمان من بِپا
از زخمهای سینهی سرخت به من بگو
جای دیگر نرو
برعکسِ هرچه مردم نادوستدار تو
ای یادگار فصل جنون دوست دارمت
پاییز!
اینسان که رخ به قامتِ خون، نقش میزنی
رنگِ تو آخ! زحمتِ آفاتِ تیغِ کیست؟
لطفا!
پاییز دم بزن
با تکدرختِ زخمیِ این باغ گپ بزن
پاییز!
پاییز، میروی!
ای خاکسار همچو من آخر
بمان
بمان
تنها مرا به دست زمستان رها مکن
با بادهای هرزه مرا آشنا مکن…
هلال فرشیدورد
کابل: ۱۴ مهر/ میزان، ۱۳۹۹
Comments are closed.