وب سایت خبر گزاری عقاب نیوز | Oqab News
عقاب نیوز، خبرگزاری عقاب | Oqab News

درنگی بر تجزیه طلبی و فدرالیسم در افغانستان/ برنا صالحی

درنگی بر تجزیه طلبی و فدرالیسم در افغانستان/ برنا صالحی

تجزیه طلبی و‌ فدرالیسم دو مفهوم جدا از هم اند اما غالباً در کشور ما فکر می شود که منظور و مقصد داعیه داران فدرالیسم تجزیه طلبی است و همینطور با توجه به مفهوم فدرالیسم و تجزیه طلبی که هردو به جدایی از مرکز اطلاق می شود، تصور عام این است که نهایتاً یک نظام فدرالی به تجزیهٔ کشور منتج خواهد شد.

اساساً تجزیه طلبی، جدایی خواهی فدرالیسم، کنفدرالیسم و سایر مفاهیم و مقوله های از این دست نه تنها زشت و مذموم نیستند که یاد گرفتنی و تجربه کردنی مانند بسیاری از مفاهیم علمی و تجربه های بشری دیگر در حوزهٔ اجتماع و سیاست نیز می باشند.
من در پی موشگافی مفاهیم فوق در اینجا و تجربه های کامیاب و ناکام هر کدام در درازای حد اقل صدسال اخیر نیستم بلکه می خواهم موافقان و مخالفان را به نوعی خویشتن داری و فروتنی در بحث و جدل پیرامون زیبایی و زشتی، کار آمدی و نا کار آمدی هرکدام ترغیب نمایم.

بنده همهٔ مقوله های فوق را زیر عنوان جدایی طلبی به بحث می گیرم چون از نظر مفهومی همه به این ریشه پیوند دارند و از جهتی هم با دید و برداشت غالب در افغانستان از تجزیه طلبی، فدرالیسم وغیره در تضاد و تناقض قرار ندارد.
از مطالعهٔ تاریخ صد سال پسین کشورها به خوبی در می یابیم که در مواردی جدایی طلبی باعث ایجاد ثبات و پیشرفت شده و در مواردی هم تقسیم و جدایی مردمان سرزمین هاییکه علایق مشترک سیاسی و فرهنگی داشته اند باعث بی ثباتی و عقب ماندگی گردیده است.

تجربهٔ یوگوسلاویای سابق و جدایی تیمور شرقی از اندونیزی همزمان با مسالهٔ کشمیر و مناطق دو سوی خط دیورند در یک نگاه گذرا ادعای فوق را ثابت نموده و می گوید که موارد فراوان دیگری نظیر نزاع تاریخی کردها، بلوچ ها، اسکاتلندی ها، کاتلان ها تامیلی ها و جدایی طلبی های جمهوریت های اتحاد شوروی سابق در حوزهٔ قفقاز که هنوز حل ناشده باقی مانده اند، عدهٔ با یکجا شدن و عدهٔ هم با جدا شدن به ثبات و رفاه می رسند.

در افغانستان اما قضیه از چه قرار است؟
نخست این انتقاد را یکسو بگذاریم که کسی اگر جغرافیایی در اختیار ندارد به این بحث ها نپردازد چون راه اندازی یک بحث الزاماً مستلزم وجود و عدم وجود جغرافیا نیست و بعد قرار هم نیست که حتماً همان کسی که یک تیوری و داعیه را مطرح کرده خودش آمده و آن را به منزل مقصود برساند.
دوم به این امر قانع شویم که اگر ما اجازهٔ طرح و بیان دیدگاه و داعیهٔ خویش را داریم دیگران هم باید داشته باشند که بنده در سایهٔ همین دو انتظار و بدون درنظرداشت موافقت و مخالفت ام به موضوع فدرالیسم و تجزیه طلبی برداشت خود ازین مباحث در افغانستان را که عمدتاً ریشه و جنبهٔ قومی گرفته است را اینگونه خلاصه می کنم.

که:
۱- از عبدالرحمن خان به این سو هیچ یک از نظام های سیاسی درحد و مستوای رژیم های استبدادی دوام و قوام نداشته اند و هرگاهی که کسی تصمیم گرفته تا از درون این ساختار های استبداد سنتی میلی به گام برداشتن در مسیر اصلاحات کند باعث شکست و فرو پاشی خود و نظام شده است.
امان الله خان در تداوم نظم آهنین پدرکلانش، ظاهرشاه در دههٔ دموکراسی و اخیراً هم جمهوریت پس از تحولات یاز دهم سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی مثال های بارز آن اند.

۲- بازهم از عبدالرحمن خان به این طرف اساساً نزاع بر سر قدرت بوده است تا قوم، اگر شخص امیر عبدالرحمن خان را درنظر بگیرید برای استحکام و دوام قدرتش به هیچ مخالف خود زیر عنوان قوم رحم نکرده است و اگر کشتار و کله منار در هزاره جات بیشتر از قندهار و زابل و مهمند و شینوار است به لحاظ شدت و خفت اختلاف با امیر در هریک ازین مناطق است نه چیز دیگر.
در نزاع حبیب الله کلکانی و امان الله خان هم که نگاه می کنید تنها در آخرین صف آرایی شان در غزنی چندین هزار نفر از سلیمان خیل به مدد کلکانی و هزاران نفر هزاره به حمایت امان الله خان آمدند.
پس از این دوره هم همانگونه که رژیم نادرخان امیر حبیب الله و یارانش را اعدام کرد به امان الله خان و دار و دسته اش نیز تا آخر سرسختانه مخالف بود.

۳- اختلاف های قومی از محمد هاشم خان تا دوران جهاد علیه شوروی بیشتر در سطح نخبگان وجود داشته تا عام مردم افغانستان.
از زاویهٔ دیگر حتی می توان اختلافات این دوره را طبقاتی و پنهان شده در لاک قومی خواند.

۴- دوران جهاد علیه شوروی نشان داد که استعداد اتحاد ملی میان اقوام افغانستان به خوبی وجود دارد و این استعداد به مدد اعتقادات ملی تقویت و تداوم نیز یافته می تواند.

۵- با پیروزی مجاهدین، ظهور طالبان و مشخصاً تحولات پسا بن، مسالهٔ قوم جدی تر از هر زمان دیگری به میدان آمد و قانون و قدرت را متاثر کرد تا جایی که عدهٔ حل معضل افغانستان را در حل مسالهٔ ملی (عدالت قومی ) می دانند.

از میان اقوام افغانستان دو قوم بزرگ آن ادعای زعامت دارند که یک جانب قضیه نه تنها تجزیه طلبی را گناه می داند که مدعی ادغام بخشی از جغرافیای مورد‌ منازعه در یک کشور دیگر نیز به جانب خود است. این طرف قضیه به جز تعداد محدودی از اسلامیست های سیاسی خود متباقی به قطع و یقین زعامت را حق قوم خویش دانسته و طیفی ازین ها حتی بومی گری سایر اقوام را در افغانستان انکار می کنند. ایشان معتقدند که افغانستان با سلطهٔ یک قوم برتر و پذیرش آن از جانب سایرین می تواند به سمت ثبات و پیشرفت رهنمون شود اما جانب دیگر قضیه عمدتاً درسه کتگوری راه حل های زیر را مطرح می نمایند.

۱- اسلامیست های سیاسی که به تجزیه طلبی و فدرالیسم باورمند نبوده و حل مساله را در تحکیم اخوت اسلامی و تا سیس حکومت اسلامی می دانند.
۲- ملی گراهای سنتی که با تکیه به ارزش های بومی نظیر اسلام سنتی و عرف و عنعنات مشترک و همینگونه تقویت نماد ها و ارزش های تاریخی و ملی، خواهان زندگی در جغرافیای واحد و یک پارچه با دیگران اند.
۳- روشنفکران و رادیکال های قومی که باورمند به تاریخ و افتخارات مشترک نبوده و بخش بزرگی از نام، فرهنگ و هویت این سرزمین را جعلی و در راستای تداوم سلطه گری یک قوم به سایر اقوام می دانند.

فدرالیسم معقول ترین و آشتی جویانه ترین راه حل این ها برای افغانستان است.
این گروه از سیاسیون تاجیک تبار افغانستان به تصور اینکه امکان تعدیل فکر طرف مقابل به همدیگر پذیری وجود ندارد بهتر است به سمت تغییر نظام به شکلی پیش برویم که هرکس مسوول امر خویش باشد و مسوولیت پیش رفت و عقب مانی خود را خود به دوش بگیرد.
بحث جدایی طلبی در شکل تجزیه و یا فدرالیسم به صورت جدی و روشن در بیست سال پسین و بواسطهٔ عباللطیف پدرام مطرح شده است که قبل از آن زیر عنوان های دیگر هیچگاه تا این سرحد بیرقی و آشکار نبوده است.

هرچند امروزه هم این بحث از سطح تیوری و تبلیغ پیش تر نرفته است اما قطعاً بحیث یک گزینهٔ مناسب با توجه به تمامیت خواهی های پنهان و آشکار حاکمان پشتون به خصوص در دودههٔ اخیر که با حمایت خارجی به قدرت رسیدند و حد اعلای سوی استفاده از نام قوم را کردند، نزد غیر پشتون ها و حتی خارجی های دخیل در افغانستان جا باز کرده است.

چند مشکل عمدهٔ که پیش روی تطبیق این طرح و داعیه وجود دارد عبارت اند از:
۱- مخالفت جدی پشتون ها که با حاکمیت طالبان سیطرهٔ مطلق خود را به سراسر جغرافیای افغانستان گسترانیده اند.
طالبان هم از نظر قومی و هم از نظر تفکر دینی و ایدیولوژیک خویش اجازهٔ عملی شدن یک چنین طرحی را تا حد توان و امکان نخواهند داد.

۲- مخالفت تاجیک های اسلام گرا و سنتی که فکر می کنند اول این بحث شدنی نیست و بعد به درد خوردنی نیست. این ها فکر می کنند که تاجیک ها از حیث تاریخی و فرهنگی دارای جایگاه ویژهٔ در میان سایر اقوام این سرزمین اند که مطرح کردن بحث هایی چون فدرالیسم و تجزیه طلبی، جایگاه و اعتبار شان را کوچکتر می کند.
این مفکوره متعلق به کسانی است که در میان سایر اقوام حتی پشتون های کشور هوادار و پیرو داشته اند و به مقامات عالیه در دولت های افغانستان دست پیدا کرده اند.

۳- تماشاگری سایر اقوام که اکثراً به امید دست یابی به حق و سهمی از حاکمیت بوده اند تا به فکر تغییر بنیادی در ساختار نظام.
۴- عدم حمایت لازم حامیان بیرونی افغانستان ازین طرح چون فکر می کنند که زمان بر و مصرف بردار است.
۵- عدم تعهد و برنامهٔ لازم در دستور کار داعیه داران فدرالیسم و تجزیه طلبی که خویش و بیگانه را نسبت به ایمان، توانایی و ظرفیت ایشان در پیش برد این امر بی باور کرده است.

به هر صورت در روزهای اخیرِ و با استقرار امارت اسلامی در افغانستان بحث فدرالیسم و تجزیه طلبی داغ تر شده است که بنده فکر می کنم به دلیل بی اعتمادی و هراسی که روسیه و همسایگان شمالی افغانستان از برنامه های مشترک امریکا و پاکستان به جانب حوزهٔ نفوذ روسیه دارند و همین گونه از ورود گروهای اسلام گرا به مدد این برنامه ها به داخل کشورهای آسیای مرکزی، قرار است تا روس ها تدبیر و تصمیمی برای رفع این خطر احتمالی اتخاذ بکنند که به گمان غالب ایجاد منطقهٔ حایل بین این کشورها و حکومت طالبان در شمال افغانستان باشد.

با درک این موضوع تجزیه طلبان که عمدتاً در صف مخالف طالبان قرار دارند می کوشند در صورتی که یک چنین برنامهٔ در شمال افغانستان جامهٔ عمل بپوشد به شکل گیری دولت و کشور دلخواه و مجزای ایشان از افغانستان موجود باشد.

برنا صالحی

Comments are closed.