صلح را در واقع میتوان نبود جنگ و جنگ را نبود صلح خواند. مذاکره برای رسیدن به زندهگی مسالمتآمیز در افغانستان، با چالشهای متعدد همراه بوده است. با گذشت چندین دهه جنگ، شرایط گوناگون ایجاد شده که با توجه به مذاکرات صلح بین ایالات متحده و طالبان مستلزم بررسی عمیق است؛ زیرا محصول مذاکرات مذکور امضای توافقنامهای است که دولت افغانستان در آن دخیل نبود، در حالی که از آن بهعنوان شریک استراتژیک و راهبردی ایالات متحده نام برده میشود. با اینهمه جنگ افغانستان از نظر مالی و انسانی بسیار پرهزینه بوده است. در بعد انسانی نیز تلفات غیرنظامیان زیادی را در پی داشت و سیلی از بیجا شدهگان داخلی و کسانی که به کشورهای همسایه، بهویژه ایران و پاکستان فرار کردهاند را شکل داد.
با توجه به این شرایط، آیا شرایط صلح اجازه بازگشت آنان را میدهد و چه فرصتهای شغلی را پیدا خواهند کرد؟ بهویژه آیا متخصصان و مدیران شرکتهای منحل شده برمیگردند؟ در بعد مالی درآمد دولت افغانستان برای تأمین هزینههای بازسازی کشور بسیار ناچیز است؛ آیا ایالات متحده و سایر کمککنندهگان عمده و بزرگ مانند بانک جهانی، بهطور اساسی و قابل توجه همکاری مالی خواهند کرد؟
موقعیت جغرافیایی افغانستان در گذشته قدرتهای بزرگی را به خود جلب کرده است. چگونه این کشور همچنان بهعنوان نقطه عطف در بازی بزرگ دیده میشود و آیا همچنان در بیثباتی مداوم قرار خواهد داشت؟ ممکن است فساد اداری موجود، یکی از مهمترین موانع توسعه در این کشور باشد؛ چه سیاستهایی را میتوان برای کاهش یا از بین بردن این فساد در نظر گرفت؟ چه فرایندی برای خلع سلاح طالبان و سایر گروههای مسلح برای جلوگیری از جنگ داخلی در نظر گرفته شده است؟
چرا کشورهای قدرتمند همیشه در افغانستان بهراحتی به اهداف خود میرسند؟ پاسخ ساده است: برخی رهبران افغانستان آمادهاند تا برای به دست آوردن قدرت در زیر چتر حمایت کشورهای بزرگ، هر کاری برای آنان انجام دهند. برای اینکه بتوانیم ثبات سیاسی را در افغانستان به وجود آوریم، ضروری و حتمی است که رهبران افغانستان در مورد امور داخلی به تفاهم برسند. به محض اینکه بتوانند امر مذکور را عملی کنند، دارای قدرت اخلاقی با هدف مشخص، روشن و پایدار برای افغانستان خواهند بود و هیچگاهی زیر بار قدرتهای بزرگ نخواهند رفت.
در حال حاضر رهبران سیاسی این کشور آماده مذاکره به شیوهای تهاجمی، رقابتی، خودمحوری و دفاعیاند تا از قدرت برخوردار باشند و در موقفهای فعلی خود، بدون توجه به منافع مردم و کشور، باقی بمانند. بارها میشنویم که افغانستان دارای موقعیت استراتژیک و راهبردی است. البته افغانستان در جایگاه خوبی قرار دارد، اما تحلیل ما متفاوت است؛ زیرا باور داریم که چیز دیگری مهمتر از جایگاه استراتژیک است که توسعه و تعهد سیاسی با چشمانداز جهانی نامیده میشود.
افغانستان یکی از ضعیفترین کشورها در منطقه است؛ زیرا رهبران آن تنها علاقهمند قدرت سیاسیاند و به چشمانداز جهانی برای توسعه ملت توجهی ندارند. به همین دلیل نیز هر کشور قدرتمندی بهآسانی به آرزوهایش دست مییابد و ممکن است در هر زمانی افغانستان را تنها رها کند. در عین حال، افغانستان با چالشهای عمده اقتصادی و توسعه روبهرو است. اگرچه این کشور از نظر منابع طبیعی، گاز، مواد معدنی و نفت (منابع طبیعی افغانستان بیش از یک تریلیون دالر تخمین زده شده است) غنی است، اما ناامنی، جنگ، کمبود زیرساختها و رهبران ضعیف، امکان دسترسی و استخراج این منابع را محدود کرده و افغانستان هنوز در میان فقیرترین کشورهای جهان قرار دارد.
هر کشوری، دارای برتریها و کاستیهایی است، اما افغانستان دو کاستی و مشکل بزرگ دارد که باید برطرف شود:
۱. رهبران بسیار ضعیف و تصادفی که مادامالعمر در قدرت باقی میمانند و تنها به منافع شخصی خود فکر میکنند.
۲. چنانچه توضیح داده شد، کاستی دوم جایگاه ضعیف افغانستان در منطقه است.
هر کدام از رهبران افغانستان زمانی که به قدرت میرسد، وظیفه واقعی خود را فراموش میکند که عبارت از ایجاد سیستم و ارزشهای ماندگار برای امروز، فردا و پس از آن، کاهش دادن حداقل مشکلات موجود و استفاده از قدرت برای خدمت به مردم است. در عوض، این افراد قدرت را برای منافع شخصی انحصار میکنند. متاسفانه هنگامی که یک رهبر به قدرت میرسد، مشکل را بیشتر میکند؛ زیرا سنتی میاندیشد و بیش از هر چیزی، اقارب و نزدیکانش را در مهمترین موقعیتها قرار میدهد، بدون اینکه به اهلیت و شایستهگی آنها نگاه کند. دلیل نیز این است که به شایستهگی و اهلیت نسبت به روابط قومی کمتر اهمیت داده میشود. اگرچه افراد بسیاری هستند که واجد شرایط میباشند، اما از آنجایی که به قومیت رهبران سیاسی تعلق ندارند، آنها چشمانداز خود را شریک میسازند و بیشتر به منافع کشور فکر میکنند تا منافع خود. بناءً، چنین افرادی جایگاهی کمتری در ذهن رهبران دارند.
امروز، سیاست در افغانستان به یک تجارت تبدیل شده است و همه مشغول تجارت در سایه سیاست هستند. هرچند کار واقعی هنوز کنار گذاشته شده است، زیرا اکثر قریب به اتفاق مردم دیگر به سیاستمداران و حتا سیاستگذاران واقعی که میخواهند چیزی را برای کشورشان تغییر دهند، باور ندارند.
قبل از مدیریت صلح، باید دانسته شود که به این سوال پاسخ داده شود: چرا ما در جنگ هستیم؟
جنگ افغانستان پنج بعد دارد:
۱. بحران رهبری: به این معنا که رهبران افغانستان با یکدیگر هماهنگ و موافق نیستند و به تقسیم و سهمیهبندی قدرت میاندیشند.
۲. گروهی از کشورهای منطقه، بهویژه پاکستان، در امور افغانستان درگیر بوده و این کشور را بیثبات میکنند.
۳. قدرتهای بزرگ نیز برنامههای خاص خود را در مورد منطقه دارند.
۴. بعضی کشورها از تروریسم و گروههای افراطی حمایت میکنند.
۵. پروسه مذاکره را سیاستمداران مدیریت میکنند.
بنا بر آنچه ذکر شد، توصیههای زیر برای حل معضل افغانستان ارایه میشود:
۱. رهبران را به داشتن دولتی تشویق کنیم که در آن هیچ گروه قومی واحد قدرت را در انحصار خود نداشته باشد. باید یک رییس جمهور و چهار معاون رییس جمهور وجود داشته باشد. هر دو سال در ریاست جمهوری تغییر و چرخش به وجود آید. دوران ماموریت حکومت به ده سال محدود شود.
سیستم چرخشی دوساله ریاست جمهوری تقسیم قدرت را بهنحوی آماده میسازد که از انحصار قدرت در یک گروه قومی جلوگیری میشود. طرح مذکور قطعاً مشکل تقسیم قدرت را حل میکند و در عین حال موجب صرفهجویی در وقت و پول دولت میشود.
۲. ایالات متحده باید بر پاکستان فشار آورد تا روند صلح بین پاکستان و افغانستان به انجام برسد. پاکستان با پناه دادن طالبان و استفاده از آنان بهعنوان ارتش دوم خود، چنانچه چندین منبع بینالمللی تایید کرده است، یکی از عوامل بیثباتکننده بزرگ در منطقه است. اگر مشکل مذکور حل نشود، دیر یا زود به تهدید جهانی برای دموکراسی و بشریت تبدیل میشود و این میراث خوبی برای رهبران آینده جهان نخواهد بود.
رییس جمهور بایدن اعلان کرد که ایالات متحده دوباره جهان را رهبری خواهد کرد. بنابراین ما شدیداً باور داریم که موضوع فوق باید در اولویت کاری جهان باشد؛ اگرچه برای رسیدن به صلح در منطقه و جهان خیلی دیر است. ایالات متحده باید از کشورهایی که تروریسم پشتیبانی میکنند را حمایت نکند و مخصوصاً از اعمالی که سبب کشته شدن کودکان و کارگران بشردوستانه میشود، جلوگیری کند.
۳. حضور ایالات متحده در افغانستان بهعنوان یک قدرت بزرگ، میتواند به جای مشارکت، یک رابطه قوی ایجاد کند؛ چنانچه در کشورهای دیگر انجام داده است و حضور ایالات متحده در منطقه مورد توجه و به مصلحت است. در وضعیت فعلی این یک گسست و کاستی است که جمعیت افغانستان درک درستی از موقعیت خود ندارد. اگر ایالات متحده رابطه سودمند متقابل ایجاد کند، شهروندان افغانستان بهشدت از آن حمایت میکنند. خروج کامل ایالات متحده قبل از صلح دایمی در افغانستان، دموکراسی، زنان و کودکان را نهتنها در افغانستان، بلکه در سراسر جهان به خطر میاندازد.
۴. ایالات متحده بهعنوان یک کشور قدرتمند و موثر باید همه کشورها، گروهها و افرادی را که از تروریسم حمایت میکنند، تحریم کند؛ مانند تحریمهای اقتصادی، ممنوعیت خرید مواد نظامی و… اگر این کار از پاکستان آغاز شود، سررشته خواهد بود؛ چون همه میدانند که پاکستان حامی و پناهگاه تروریسم است.
۵. پیشبرد مذاکره برای صلح توسط افرادی که تشنه قدرت میباشند و بهعنوان قدرتجو علاقهای به صلح ندارند، ممکن نیست. بنابراین باید مذاکره توسط متخصصان بیطرف با سیاستمداران و جامعه مدنی که از آنها حمایت میکنند، به پیش برده شود.
ما یقین داریم اگر ایالات متحده پنج مورد ذکر شده را در نظر بگیرد، روند صلح موفقیتآمیز خواهد بود و به ثبات منطقه منجر خواهد شد؛ چون افغانستان اولین خط دفاعی در برابر تروریسم نهتنها برای خودشان، بلکه برای کل جهان است. اگر صلح در افغانستان برقرار نشود، تهدید بزرگی برای منطقه و جهان وجود خواهد داشت.
دکتر جاوید سنگدل
Comments are closed.