شناسنامه مختصر شاعران معاصر/ محمد اسماعیل لشکری
1- نام و تخلص:
۲- نام پدر: محمد امین
3- سال و محل تولد: ۱۳۷۰ کابل
۴- تحصیلات: چهاردهپاس از دارالمعلمین سیدجمال الدین افغان و لیسانس دانشگاه تعلیم و تربیه استاد ربانی شهید.
۵- فعالیت های فرهنگی و ادبی: عضو انجمن ادبی خیرخانه، رییس کمیته فرهنگی و ادبی شورای ثبات پروان، عضو انجمن ادبی چتر سبز، عضو انجمن قلم افغانستان، مولف کتاب وزن شعر فارسی دری، که اکنون کتاب درسی برای دانشجویان دانشگاهها میباشد.
۶- حالت مدنی: متاهل
۷- نمونه های شعر: غزل
وقتی نباشی، این تن و این جان، اضافی است
اصلاً وجود یک نفر انسان، اضافی است
وقتی که رد پای تو در شهر گم شود
خانه، مغازه، کوچه، خیابان اضافی است
در عمر چار روزه فقط عشق لازم است
جنجال آب و کشمکش نان اضافی است
من با خدای خویشم و تو با خدای خود
بحث وجود پوچیِ ادیان اضافی است
وقتی درون خانه کسی نیست محترم –
این پهرههای پوچ نگهبان، اضافی است
در پیش باغ های تنِ نرم ونازکت –
صد باغ پرطراوت پروان اضافی است
بیتو وجود کل جهان صد جهنم است
بحث گناه و دوزخ سوزان اضافی است
ای گنج!
ای نهایت آرامش!
ای شکیب!
در جادهها بدون تو باران اضافی است
وقتی به درد پیهمات ای عشق! دلخوشم
دکتر، دوا، مصاحبه، درمان اضافی است
کم جرأتم یا تحت تأثیرِ توـ ترسویم
وقتی که میزنگی، نمیدانم چه میگویم
ایکاش که روزی شود از روی ناچاری –
در موتر شهری بگیری جای پهلویم
تنها لبانم پیش تو گل میکند گاهی
در اصل من یک آدم بیباک و بدخویم
عشقت زمینگیرم نمود و ناتوان گشتم
پیش از تو کس طاقت نکرده زور بازویم
مانند یک رهبر که از قدرت جدا مانده –
من نیز پر آشوبم و یک ماجراجویم
من آدمِ پر قدرت کل جهان هستم
اشک و غم و درد و سپاه یأس، نیرویم
مانند یک کودک که از مادر جدا گردد-
در مسجد و در کافه و در خانه میجویم-
در وهم میافتم که بویت میکند مستم
گاهی عقب، گه پیشروـ اینسوی آن سویم-
میجویمات، وقتی نشانت را نمیگویند
با مشت میکوبم دو سه محکم به زانویم
یکبار دیگر گرگ وحشی میدراند دامنات کابل
بر جای آب، از خون داده ریشههای سوسنات کابل
دیروز اگر از بذر خود ما خوشهی گندم دَرو کردیم ـ
امروز؛ دست و پا وسر حاصل گرفته گلشنات کابل
بر روی جاده، داخل جو، آخرِ گلدان چه میبینم؟
تیزاب پاشیدند کرکسها سر و پا و تنات کابل
از هفت باباشان که تصمیمِ تباهی بر سرات دارند
با دستهای خود رفو باید کنم پیراهنات کابل
هرکس که جای سبزه و گل، توتهی خمپارهات داده ـ
در سینهی خود جا نده یک پارهی از دشمنات کابل
من زخمهای تازهات را تا ابد درمان کنم باید
با دستهای خود بسازم باید از آهن تنات کابل
Comments are closed.