نخست: اتفاقی که در سال 1956 رخ داد و اسرائیل با همدستی فرانسه و انگلیس دست به جنایتی سه گانه علیه مصر زد و از آنجایی که این همدستی و همکاری دور از چشمان آمریکا انجام شد و واشنگتن در حال برنامهریزی برای سلطه بر خاورمیانه بود و تلاش میکرد تا اتحاد جماهیر شوروی را با چندین ائتلاف نظامی در حصار و تنگنا قرار دهد، فرصت را برای مقابله با این تجاوز غنیمت شمرد و بدون هیچ تردیدی فشارهای زیادی را بر اسرائیل وارد کرد تا این رژیم را وادار به عقبنشینی از سینا کند که عملا نیز اینگونه شد، هرچند که اسرائیل ضمیمه سینا به اراضی تحت اشغال خود را اعلام کرده بود.
دوم: دومین اتفاق به سال 1991 بازمیگردد که اسرئیل با شرکت در کنفرانس صلح مادرید مخالفت کرد و از آنجا که آمریکا در آن زمان اصرار داشت به وعدهای که در مورد دعوت به اجلاسی بینالمللی برای بررسی یکجا و کلی منازعه عربی اسرائیلی به ویژه پس از موافقت مصر و اسرائیل برای شرکت در ائتلاف بینالملل تحت رهبری این کشور برای آزادسازی کویت، عمل کند، در اعمال فشارهای گسترده بر اسرائیل هیچ درنگ نکرد تا جایی که کار به تهدید به لغو ضمانت میلیاردها دلار قرض کشیده شد تا اینگونه این رژیم مجبور به شرکت در کنفرانس مادرید شود و همینگونه نیز شد.
امروز، پس از رفتن ترامپ و ورود بایدن به کاخ سفید، اینگونه به نظر میرسد که روابط آمریکا و اسرائیل به سمت مرحله تازهای از تناقض در اهداف و منافع پیش میرود. درست است که بایدن دوست قدیمی و صمیمی اسرائیل و شخص نتانیاهو است و در معرفی کردن خود به عنوان یک صهیونیست تردیدی ندارد (به اعتقاد او انسان برای اینکه یک صهیونیست باشد لازم نیست که حتما یک اسرائیلی باشد) اما ما در شرایط فعلی نباید از این مسئله غافل باشیم که نظر و دیدگاه او در قبال اسرائیل با ترامپ کاملا متفاوت است. کاملا روشن است که رویکرد ترامپ در قبال اسرائیل مبتنی بر اعتباراتی بود که جنبه عقایدی و دینی بر آن غالب بود اما در مقابل، بر رویکرد بایدن وجهه سیاسی و پراگماتیک غالب است، بر همین اساس، بنده اعتقاد دارم که آمریکا و اسرائیل در دوره ریاست جمهوری بایدن بر سر پارهای مسائل و پروندهها مواضع و نظراتی کاملا متفاوت خواهند داشت که مهمترین آنها برنامه هستهای ایران و منازعه عربی اسرائیلی است. بعید هم نیست که این اختلافات به حد تناقض و حتی تنش در روابط دو طرف برسد، به ویژه در صورتی که نتانیاهو در انتخابات کنست در ماه مارس پیروز و دوباره نخست وزیر اسرائیل شود.
آمریکا و اسرائیل در مورد چگونگی بررسی برنامه هستهای ایران اختلافاتی ریشهای با هم دارند که ریشه این اختلافات به دیدگاه متفاوت واشنگتن و تل آویو در مورد شیوع تعامل با نظامی بازمیگردد که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در اواخر دهه 90 در ایران روی کار آمد. درست است که هر دو طرف با نظام جمهوری اسلامی خصومت و دشمنی دارند و دست در دست هم برای بر هم زدن ثبات و امنیت آن و حتی براندازی نظام حاکم تلاش میکنند، اما اوضاع ژئوپلیتیک دو طرف را مجبور ساخته تا هر کدام طبق مولفههای مختلفی با آن تعامل کنند. در حالی که آمریکا بر اساس منطق و سیاستهای یک قدرت بزرگ و دارای منافع حیاتی که باید از آن حراست کند، با ایران تعامل دارد، اسرائیل این کشور را تهدیدی اساسی و وجودی برای خود میداند و هرگز فراموش نخواهد کرد که همین نظام بود که شاه مهمترین همپیمان این رژیم را از قدرت خلع کرد و سفیر اسرائیل را از تهران اخراج کرد و ساختمان سفارت این رژیم را به سفارت فلسطین تبدیل کرد و فراتر از این، اکنون به کشوری تبدیل شده که پیشگام محور مقابله با پروژه اسرئیل در منطقه است. از آنجایی که اسرائیل محور مقاومت به رهبری ایران را اصلیترین مانع بر سر راه تحمیل شروط و خواستههای خود در جریان مذاکرات سازش با فلسطینیان و نابودی نهایی مسئله فلسطین میداند، کاملا طبیعی است که نظام ایران را تهدیدی اساسی و وجودی بداند که تفاهم با آن غیرممکن است، به همین خاطر، میتوان گفت که اختلافات بین ایران و اسرائیل صرفا به خاطر برنامه هستهای این کشور نیست، بلکه ریشه این اختلافات، مخالفت ایران با هر چیزی در منطقه است که به اسرائیل مربوط میشود.
در چنین شرایطی و با وجود شکست تلاشها برای براندازی نظام حاکم در ایران یا کاهش نفوذ آن در منطقه، طبیعی است که اسرائیل همواره در تلاش برای تشدید تنش و اختلافات بین ایران و آمریکا و دور کردن هرچه بیشتر آنها از یکدیگر باشد. با توجه به اینکه این تلاشها در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما به بن بست رسید و راه به جایی نبرد؛ به ویژه زمانی که اوباما با گروه 1+5 در آوریل سال 2015 توافق هستهای را با ایران به امضا رساند، کاملا طبیعی بود که اسرائیل تمام تلاش خود را برای جلوگیری از امضای این توافق به کار گیرد و کار به جایی رسید که نتانیاهو اوباما را در قلب آمریکا به چالش کشید و بیپروا او را در سخنرانی خود در مارس 2015 در کنگره آمریکا مورد انتقاد و هجمه قرار داد و زمانی که تلاشهایش به جایی نرسید، به ترامپ که در جریان تبلیغات انتخاباتیاش وعده خروج از برجام را داده بود، دل بست، برای همین منظور، زمانی که ترامپ در انتخابات پیروز و از برجام خارج شد و سیاست تحریمهای شدید اقتصادی علیه ایران را در پیش گرفت، احساس شادی و پیروزی به نتانیاهو دست داد و سیاستهای آمریکا و اسرائیل مجددا در یک مسیر و راستا قرار گرفت، اما مقاومت و پایداری ایران در مقابل تحریمهای آمریکا از یک طرف و پایان دوره ریاست جمهوری ترامپ از طرف دیگر، شکستی دیگر را برای نتانیاهو رقم زدند و معادلات موجود دوباره بهم خورد و از آنجایی که دولت بایدن تقریبا ادامهدهنده همان سیاستها و خط مشی دولت اوباما است، پیشبینی میشود که روابط آمریکا و اسرائیل به همان نقطهای بازگردد که قبل از خروج اوباما از کاخ سفید به آن رسیده بود، یعنی نقطهای که احتمال تنش و اختلاف در مواضع و سیاستها در آن مطرح است.
وضعیت در مورد پرونده منازعه عربی اسرائیلی متفاوت است، در ظاهرا اینگونه به نظر میرسد که اختلاف سیاستهای آمریکا و اسرائیل بر سر شیوه مدیریت این پرونده به مراتب غیرشفافتر از اختلاف در مورد برنامه هستهای ایران باشد، اما زوایای پنهان این اختلاف بیشتر از آن چیزی است که اعلام میشود. همه میدانند که نتانیاهو پس از رونمایی ترامپ از معامله قرن که به موجب آن آمریکا قدس را به عنوان پایتخت این رژیم به رسمیت شناخت و سفارت خود را به این شهر منتقل کرد، به تعریف و تمجید از او پرداخت و این تعریف و تمجیدها پس از به رسمیت شناختن بلندیهای اشغالی جولان به عنوان منطقه تحت حاکمیت اسرائیل و حمایت از طرح الحاق کرانه باختری و غور اردن همچنان ادامه داشت. این تمجیدها زمانی بیشتر شد که ترامپ فشارهای زیادی بر تشکیلات خودگردان فلسطین برای پذیرش معامله قرن وارد کرد و کشورهای عربی را هم برای عادیسازی روابط با اسرائیل قبل از احقاق حقوق فلسطینیان تحت فشار قرار داد، بنابراین کاملا طبیعی است که شکست ترامپ در انتخابات شوک شدیدی به نتانیاهو وارد کند، زیرا این شکست بیشتر دستاوردهای اسرائیل در این سالها را در معرض نابودی قرار داده است.
درست است که بایدن در وضعیتی نیست که بتواند در انتقال سفارت آمریکا به قدس بازنگری کند و چارهای جز استقبال از عادیسازی روابط کشورهای عربی با این رژیم ندارد و شاید کشورهایی دیگر را هم برای قدم گذاشتن در این مسیر تشویق کند، اما از نظر سیاسی و اخلاقی نمیتواند همانند ترامپ چکی سفید را در اختیار نتانیاهو قرار دهد، بنابراین، نتانیاهو حتی در صورت پیروزی در انتخابات آینده، قادر به الحاق شهرکهای صهیونیستی و غور اردن یا ادامه روند شهرکسازی با همان شتاب قبلی نخواهد بود. اینجا لازم است قطعنامه 2334 شورای امنیت که شهرکسازی این رژیم را محکوم و نامشروع اعلام کرد، متذکر شویم. این قطعنامه دسامبر سال 2016 یعنی چند روز قبل از پایان دوره ریاست جمهوری باراک اوباما صادر شد که حاضر به استفاده از حق وتو و جلوگیری از صدور آن نشد، بعید هم نیست که جو بایدن از همین قطعنامه به عنوان اهرم فشاری بر نتانیاهو استفاده کند.
با توجه به آنچه گفته شد، بایدن خود را در شرایطی سخت و دشوار خواهد دید، چرا که از یک طرف انتظار میرود که به توافق هستهای با ایران بازگردد اما اسرائیل به هیچ وجه این را نمیخواهد و تا جایی که بتواند با هرگونه اقدام او در این راستا مقابله خواهد کرد و از طرفی هم او باید در تلاش برای احیای روند مذاکرات سازش بین طرفین فلسطینی و اسرائیلی بر اساس پایبندی به راه حل تشکیل دو کشور به جای معامله قرن باشد اما اسرائیل این را هم نمیخواهد و با آن نیز مقابله خواهد کرد. بایدن در هر دو حالت گزینههای زیادی پیش روی خود ندارد و برای اینکه اعتبار سیاسی و اخلاقی خود را ثابت کند و پافشاریاش بر بازگرداندن ابهت و جایگاه از دست رفته آمریکا نزد جهانیان را نشان دهد، باید اسرائیل را کنترل و مهار کند.
به عبارت دیگر، بایدن تقریبا به این نتیجه خواهد رسید که قادر به در پیش گرفتن یک سیاست خارجی متفاوت با سیاستهای دونالد ترامپ نخواهد بود. او میتواند اسرائیل را به جایگاه قبلی خود و تبدیل آن به رژیمی عادی که مثلا به دنبال صلح با همسایگان خود است، بازگرداند. اما آیا موفق به این کار خواهد شد و اصلا شجاعت و جسارت انجام آن را دارد؟
Comments are closed.