وب سایت خبر گزاری عقاب نیوز | Oqab News
عقاب نیوز، خبرگزاری عقاب | Oqab News

شناسنامه شاعران و نویسندگان معاصر / عبدالواحد عاطف

عبدالوهاب عاطفی

نام و تخلص: عبدالواحد عاطف

ولد:  بوستان علی

سال و محل تولد: 1372 هجری خورشیدی در درۀ ترکمن ولایت پروان

تحصیلات: فارغ ازمقطع کارشناسی دانشگاه بلخ

فعالیت های فرهنگی: عضو انجمن های ادبی؛ آزاد نویسنده گان بلخ، زلف یار، پرواز، الف تا ی، خانۀ شعر، خانۀ داستان بلخ. گرداننده‌گی برنامه های هفته گی شعرخوانی و نقد انجمن آزاد نویسنده گان بلخ و رییس انجمن ادبی –هنری دُرسا می باشم.

حالت مدنی: متاهل

نمونه کلام

خبرها

نیست روشن که چه برقی زسرم می گذرد

چه سیاهیست که از دور وبرم می گذرد

می روم خانۀ بالا که کمی خواب کنم

ساکنان دوجهان ازنظرم می گذرد

ماه پایین شده در پنجره ام چسپیده

نور می آید وازقفل درم می گذرد

مرده ها آمده بیرون به سرک ها اما

زیر سرخط خبر ها خبرم می گذرد

مانده ام خسته و درمانده بروی بستر

خون تلخی ست که روی جگرم می گذرد

،،،،،،،،،،،،،

مرده ها آمده درپشت درم اِستاده

برهمه خانۀ من بوی کفن افتاده

بی خبرمانده ام وبی خبرازخودآنقدر

که کسی برده مرا دست خبرها داده

این چه حالیست که در شهربه پاگردیده

نکند شب به شفاخانه بلاها زاده؟

می روم خانۀ دیگرکه کمی چای خورم

می روم پرت وپلا تا که شوم آماده

مانده ام خیره به یک شهر پس ازخونریزی

مانده ام برلب یک جادۀ دور افتاده

می روم تا که ازین شهر سراغی گیرم

می روم در پی انسان که چراغی گیرم

داد از آن روز که خون عازم این شهر شدند

همه شیرینی هاغوطه ور زهر شدند

داد ازآن روز که رفتند زهرخانه برون

نیم گشتند سرنیمۀ خود قهر شدند

پول افتاد به دست دو سه بی ارزش ها

به فروش آمده پا بستۀ آن مَهر شدند

همه برسهم خودش شخص تمامی بودند

که به زندان اسیریی همین دهر شدند

خون ناپاک به هر جویچه ها جاری شد

جوی ها قورت ندادند همه نهر شدند

،،،،،،،،،،،،،،

نهر بیرون زد وپای همه را در گِل ماند

شهر در پاسخ یک مسئلۀ مشکل ماند

شهرازمردم خود پاکی خود را می خواست

لیک این مردم در گنده گی کامل ماند

شهرمی خواست نجاست ز برش دور شود

لیک این کار به دست دوسه ناقابل ماند

شهر از شرم فرو ریخت درآن لحظۀ اوج

گرچه برباد شدودر گِرو یک دل ماند

شهرازناشنوی های شما ای مردم

سالِ پُر دم زدودرخون خودش بسمل ماند

شهرازشرم فرو ریخت زنورهَرِکَین

پیش دولت فقط ازخانۀ ما یک بِل ماند

که درآن خانه یکی مادر دل سوخته بود

آن هم آغشته به آغوش مرض ها سِل ماند

گوشۀ دیگریک مرد که دلدادۀ اوست

مانده بود اما درگوشۀ خود بیدل ماند

همه رفتند به اطراف جهان گم گشتند

وبه جای همه یک مزرع بی حاصل ماند.

افغانستان،مزارشریف،کارتۀ آریانا

Comments are closed.