جنگ و صلح در افغانستان تنها به اراده مردم ساکن در این کشور مربوط نمی شود؛ بلکه ابعاد و زاویای پیچیده و درهم تنیده آن بسیاری از کشورهای منطقه و جهان را دربر می گیرد. مسأله افغانستان از سال ها بدین سو با سیاست ها و استراتژی های منطقوی و بین المللی کشورها گره خورده است. بسیاری از کشورهای دور و نزدیک منافع شان را در نوع خاصی از تحولات سیاسی و امنیتی افغانستان جستجو می کنند. از آنجایی که منافع کشورها در این کشور متضاد بوده و به صورت موازی دنبال می شوند، کنش های سیاسی آنها در رابطه با مسایل افغانستان به صورت متفاوت و ناهمساز ظهور و تبارز می کنند.
سرزمین افغانستان در دهه هفتاد به جغرافیای جنگ های نیابتی کشورهای بیرونی تبدیل شده بود. دلیل اصلی آن این بود که کشورهای خارجی به جای این که راهکاری برای تجمیع منافع مشروع خود در افغانستان جستجو کنند، در اندیشه براوردن کامل منافع و خواست های شان در این کشور بودند. سیاست بیرون کردن رقبای منطقهای و بین المللی و در انحصار درآوردن روند تصمیمات کلان سیاسی افغانستان، بیش از پیش نزاع و رقابت میان کشورها را تشدید کرده و بر دامنه آن می افزود.
هرچند صورت کلی جنگ در افغانستان، درگیری داخلی را میان حکومت و گروه های مخالف و یا میان گروه های سیاسی موجود به نمایش می گذاشت؛ اما پشت هر جنگ و درگیری، سیاست های یک و یا چند از کشورهای خارجی قرار داشت. تعدادی از گروه های نظامی و سیاسی آن روز در واقع مجریان سیاست ها و زمینه ساز دخالت های کشورهای دیگر در مسایل داخلی افغانستان بودند و در مسایل جنگ و صلح، اراده و اختیاری از خود نداشتند.
برگزاری کنفرانس بن و مشارکت نسبی همه گروه ها و اقوام در ساختار سیاسی، این امیدواری را به وجود آورد که کشورهای ذینفع در مسأله افغانستان، بتوانند منافع مشروع خود را در یک چارچوب مشخص و مطابق با قوانین بین المللی و حسن همجواری تعقیب نمایند؛ اما متأسفانه چنین اتفاقی نیافتاد و کشورهای همسایه و منطقه باردگر تلاش کردند که رقبای خود را در میدان جغرافیایی افغانستان به چالش بکشانند.
حمایت از گروه های تروریستی و تجهیز، تمویل و آموزش این گروه ها و پناه دادن آنها در خاک شان، نشانهای واضح از اخلال در روندهای ملی و به چالش کشاندن سیاست های توسعهای حکومت افغانستان است. این کشورها از طریق به چالش کشاندن حکومت می خواهند سران حکومت را مجبور به پذیرش یک سلسله خواست های سیاسی، اقتصادی وامنیتی سازند که در سایه آن، منافع سیاسی و اقتصادی آن ها تأمین گردد.
کشورهای دیگر هم که به صورت علنی و مستقیم نمی توانند در تحولات داخلی افغانستان نقش ایفا کنند، از راه های غیر مستقیم سعی می کنند که مانع پیشرفت رقبای منطقهای و بین المللی شان در افغانستان گردند. این رقابت ها از نفوذ در سیاست های داخلی گرفته تا حمایت از یک گروه سیاسی و شورشی و برجسته سازی نفاق ها و شکاف های داخلی را شامل می شود.
طالبان یک گروه ایدیولوژیک و به شدت افراطی و محدودنگری است که در دامن همین سیاست های رقابتی متولد شده و در جریان نزاع ها و کشمکش های داخلی رشد و نمو کرده است. این گروه از ابتداء توسط کشورهای خارجی ایجاد شده و به حمایت آنها به حیاتش ادامه داده است. طالبان اراده و اختیاری از خود ندارد. هر مقام طالبانی که خواسته تصمیم مستقل بگیرد یا کشته و زندانی می شود و یا منزوی و خانه نشین.
مذاکرات صلح میان امریکا و طالبان نیز در حقیقت مذاکره میان نمایندگان امریکا و نمایندگان گروهی است که از سیاست های کشورهای بیگانه تبعیت و پیروی می کند. بنابراین تا زمانی که کشورهای حامی طالبان از روند مذاکرات راضی نباشند؛ پیشرفتی در روند مذاکرات صلح رونما نخواهد شد. از سوی دیگر تعدادی از کشورها به هرحال منافع خود را در نتیجه این مذاکرات نمی بینند؛ این کشورها نیز از تمامی ابزارهای سیاسی بهره خواهند برد تا پیشرفت مذاکرات را به چالش بکشانند.
با توجه به مسایل فوق، مشکل افغانستان زمانی حل می شود که اولا؛ حکومت افغانستان به عنوان طرف اصلی قضیه در مذاکرات صلح نقش داشته باشد؛ ثانیا از طریق فشارهای سیاسی و بین المللی برخی کشورهای همسایه مجبور شوند تا دست از منافع و خواست های نامشروع خود بردارند و در یک فرایند سیاسی و منطقی و در قالب قوانین بین المللی، منافع مشروع همه کشورها در افغانستان تأمین گردد.
حفیظ الله زکی
Comments are closed.