این سوالی است که دوستان متعددی در روزهای گذشته از من پرسیدند. بگذارید بهصورت خلاصه پاسخی برایش جستوجو کنیم.
بیش از پنج صد سال میشود که صلح در کشورهای مختلف جهان به اساس مقوله تعادل قدرت بین دولتها/ملتها تامین گردیده است. شاید بهخاطر چنین قدامت کاری این نظریه بوده است که امروز یکی از معتبرترین و مفیدترین تیوریهای روابط بینالملل به حساب میآید. به زبان ساده این تیوری حکم میکند که درصورتیکه قدرت یک کشور توسط کشورهای دیگر بیلانس نگردد این کشور به احتمال اغلب کشورهای دیگر را مجبور به قبولاندن خواستهایش خواهد کرد و یا هم جنگی در کار است تا بیلانس قدرت را دوباره ایجاد کند.
با استناد این تیوری من فکر میکنم که ریشههای جنگ در افغانستان بیشتر از دو پدیده سرچشمه میگیرد:
پدیده رشد غیر متعادل قدرت بین پاکستان و افغانستان خصوصاً بعد از دهه ۶۰ میلادی.پدیده تعادل قدرتهای آسیا/اروپا توسط آمریکا برای جلوگیری از بهوجود آمدن یک قدرت بزرگ در خطه آسیا/اروپا.
قبلاً گفتیم به محظ اینکه تعادل قدرت بین کشورها برهم بخورد بروز جنگ غیر قابل جلوگیری است. یکی از مهمترین وظیفه نخبهگان سیاسی یک کشور این است که وضعیت تعادل قدرت بین کشورها را پیوسته بهصورت سیستماتیک و دقیق مطالعه نموده و قبل از اینکه عدم تعادل قدرت جنگ را به کشور شان به ارمغان بیاورد جهت ایجاد تعادل مجدد به قدرت کشور شان بیافزایند. وقتی نخبهگان سیاسی کشور مصروف زد و بندهای داخلی خود میشوند امکان آن میسر میگردد که از رشد نامتعادل قدرت کشورهای همسایه غافل مانده و در نهایت از بروز جنگ و بیثباتی در کشور خود جلوگیری نتوانند. شاید به همین دلیل است که دولتها شورشیان داخلی خود را با شدت بسیار زیاد سرکوب میکنند. چون میدانند که اگر نکنند زمینه مداخله کشورهای همسایه قدرتمند به سرعت مساعد میگردد. در افغانستان اختلافات سیاسی بین افراد خاندان شاهی یکی از ریشههای اصلی بحران امروز به حساب میآید چون این اختلافات آنها را از رشد کشورهای همسایه غافل نگهداشت. در ضمن بعضی از افراد خاندان شاهی مثل رییس جمهور داوود خان این اختلافات را به بیرون از چهارچوکات خاندان برد و در نهایت زمینه رشد شورش سیاسی را در کشور بهتر مهیا ساخت. در جریان همین سالهاییکه رییس جمهور داوود خان مصروف زمینه سازی برای گرفتن قدرت از ظاهر شاه بود نه تنها که از رشد قدرت پاکستان غافل ماندیم بلکه بر اثر همکاری رییس جمهور داوود خان با نیروهای سیاسی مخالف شورشگری در کشور مشروعیت نسبی یافت. آغاز بحرانهای معاصر سیاسی که تا امروز با آن دست به گریبان هستیم از همین نقطه آغاز میشود. پاکستانیهای که دنبال یک فرصت میگشتند به سرعت به همرای نیروهای سیاسی مخالف نظام روابط برقرار نموده و زمینه رشد بیشتر آنها را مهیا نمودند. در ضمن در تصویر بزرگتر نخبهگان سیاسی که برداشت نسبی از اوضاع کلی جهان داشتند با کنار رفتن شاه سابق از کشور بیرون شدند و این باعث گردید تا نتوانیم حرکت نزدیک شدن آمریکا را به پاکستان برای به چالش کشیدن روسیه درست درک کنیم. در تحت تاثیر ماجراهای داخلی خود رییس جمهور داوود خان همکاری با روسیه را ترجیع دادند و به این شکل به نزدیک شدن بیشتر آمریکا با پاکستان زمینه مساعد ساختند.
مراحل بعدی قدرتمند شدن پاکستان در بین دود و باروت جهاد افغانستان نسبتاً پنهان ماند و برای این مرحله ما در افغانستان عملا کسی نداشتیم تا از این تحولات آگاهی پیدا کنند چه رسد به اینکه از آن جلوگیری کنند. صادقانه اگر بنگریم کشورهای بزرگتر هم نتوانستند از آن جلوگیری کنند و در نهایت رسیدیم به امروز.
امروز سوال اساسی این است که با این وضعیت چگونه کنار بیاییم.
من فکر میکنم که دو واقعیت انکار ناپذیر است. یکی اینکه قدرت پاکستان یک شبه از بین نخواهد رفت و ناچار هستیم تا چند دهه دیگر آنرا منحیث یک واقعیت جدی تلقی نماییم. دوم اینکه الی قدرتمند شدن افغانستان به سطح پاکستان ما شاهد دستدرازیها و جنگ افروزیهای پاکستان خواهیم بود و برای جلوگیری از آن چاره زیادی هم نداریم. بهترین کاری که میتوانستیم بکنیم این بود که با کشورهای قدرتمند هم پیمان شویم اما این پیمانها معمولا برای مدت کوتاه است و در دراز مدت کار نمیدهند چون موقعیت سیاسی کشورها همیشه در نوسان است.
راه حل اصلی این است که ما خود قدرتمند شویم ولی برای اینکار خیلی وقت کار داریم. برای اینکه فرصت را پیدا کنیم ناچار هستیم با پاکستان حداقل برای چند دهه هم اگر شده داخل معاملهای شویم که در نهایت جنگ را فروکش نماید و گرنه هرچه بیشتر بجنگنیم بیشتر نابود خواهیم شد و این درست همان رویکردی است که پاکستان میخواهد. آنها خیلی خوش میشوند اگر ما در عین ضعف و بیچارگی همرایشان بجنگیم چون به بسیار سادگی ما را شکست داده و تمام خواستهای سیاسی شان را بالای ما تحمیل خواهند کرد.
و اما آمریکا در این میان چه میخواهد و با آن چه باید کرد؟
آمریکاییها هم درست به اساس همین تیوری تعادل قدرت دنبال ایجاد تعادل بین کشورهای پر قدرت آسیا و اروپا است. بزرگترین هدف آمریکاییها برای نیمه اول قرن بیست و یکم این است که هیچ کشوری در سطح آسیا و اروپا قدرت یکهتاز نگردد چون در آنصورت تبدیل خواهد شد به همتای جدی آمریکا در سطح بینالمللی. بنأ ایجاد تعادل قدرت بین اتحادیه اروپا – چین و روسیه محور اصلی منافع سیاسی غرب را در این خطه تشکیل میدهد.
اما چرا افغانستان؟ افغانستان چهار فاکتور مهار کننده برای کشورهای بزرگ آسیا-اروپا دارد که هر کدام کوشش خواهد کرد تا آنها را علیه کشورهای دیگر استفاده کنند.
بنیادگرایی اسلامیتریادهلیز انرژیکتله عظیم نسل جوان که بسیار ارزان نیروی جنگی بهوجود میآورد.
رشد بنیادگرایی اسلامی و تریاک افغانستان در ایجاد بیثباتی سیاسی خیلی موثر است و به همین لحاظ کشورهای بزرگ آسیا اروپا را جداً تهدید میکند. این باعث میگردد تا افغانستان منحیث یک کشور متاثر کننده برای سالهای آینده مطرح باشد. در ضمن افغانستان منحیث یکی از نقاط کمربند امنیتی خلیج فارس برای آمریکاییها خیلی مهم است تا از نفوذ سیاسی چینیها و روسها دور بماند. حضور این کشورها در افغانستان به سادگی موازنه سیاسی را در اطراف خلیج فارس بر هم میزند. بنا آمریکاییها حضور خود را در این نکته خیلی مهم میپندارند چون فکر میکنند در عدم حضور شان این منابع میتواند توسط کشورهای دیگر برای ایجاد قدرت یکهتاز در آسیا مورد استفاده قرار بگیرد.
خلاصه:
برای حداقل سه دهه دیگر اکثر کشورها بزرگ آسیا/اروپا کوشش خواهند کرد تا در صورت امکان تبدیل گردند به قدرت یکهتاز این سوی کره زمین و آمریکاییها نهایت کوشش خواهند کرد تا با استفاده از امکانات باز دارنده از بهوجود آمدن چنین قدرتی جلوگیری به عمل آورند. گذشته از تیوری تعادل قدرت که بدون شک اولین وسیله مورد استفاده آمریکاییها برای جلوگیری از بهوجود آمدن چنین قدرت خواهد بود کنترل کشورهایی مانند افغانستان که مملو از امکانات بحران آفرین و بازدارنده هستند یکی دیگر از زمینههای عملی برای آمریکاییها خواهد بود تا تعادل قدرت بین این کشورها را حفظ کنند.
اینکه ما در این بازی بزرگ بین قدرتهای دنیا چیزی کرده نمیتوانیم حرفی است کاملاً قابل فهم و روشن. اما اگر بپرسیم که با در نظر داشت این وضعیت بهترین کاری که میتوانیم بکنیم چه است؟
جواب من این است که با استفاده از هر فرصتی که بهدست میآید برای قدرتمند شدن قوای مسلح کشور باید بکوشیم. من برای سه دهه آینده کاری بهتر از این نمیبینم که هر روز به قدرت نظامی کشور بیشتر و بیشتر بیافزاییم. این تنها علاجی است که تمام دردهای مردم افغانستان را میتواند مداوا کند.
فقط قدرت نظامی یک کشور است که دست کشورهای دیگر را از داماناش کوتاه میسازد.
مطالب مشابه
Comments are closed.