در بیشتر از شانزده سال گذشته، دولت افغانستان به کمک جامعه جهانی تلاشهای گستردهای جهت سامانمند کردن نظام آموزشی کشور به راه انداخت. بخشی از این تلاشها به هدف گشایش دوباره مکاتب و احیای نظام آموزشی فروریخته کشور انجام شد. طی این سالها، بیشتر از شش میلیون شاگرد به مکتب آمدند و کارهایی در عرصه بهبود نصاب درسی و ایجاد مکاتب جدید صورت داده شد. با این حال، وضعیت آموزشی در کشور، بهگونهای که توقع میرفت، تغییر چندانی نکرد. اگر وضعیت آموزش و پرورش کشور از لحاظ کمی بهبود پیدا کرد ولی در عرصه کیفیت معارف افغانستان همچنان به ساختارهای سنتی وفادار باقی ماند. نکته مهم اینجاست که این بار شهروندان کشور نیز با وجود همه مشکلات و تهدیدهای امنیتی از سوی گروههای مخالف از معارف حمایت کردند. یادم میآید وقتی دو نسل پیش در افغانستان از معارف سخن میگفتند، تصوری عجیب از مکتب و مدرسه به ذهن متبادر میشد. دو نسل پیش، مردم در افغانستان به اجبار وارد مکتب میشدند و درس خواندن اجباری را کمتر خانوادهای میتوانست تحمل کند. دولت در آن سالها که تازه موج نوگرایی در کشور آغاز شده بود از لحاظ ذهنی آماده پذیرش پدیدهای به نام معارف نبود. اما با سقوط رژم طالبان مشخص شد که ذهنیتها بهصورت گستردهای در کشور نسبت به آموزش و پرورش دگرگون شده است. همین حالا در جامعه افغانستان خانوادههایی زندگی میکنند که به نان شب و روز خود محتاجاند اما با هزار زحمت کودکان خود را به مکتب میفرستند. شاید در این تغییر رویکرد به مکتب و مدرسه، نقش معارف بهعنوان منبع سودآوری نیز تاثیر مستقیم داشته است ولی با همهی اینها میتوان اذعان کرد که افغانستان به سمت کشور معارفپرور در حرکت است. امروز در کنار هزاران مکتب دولتی، هزاران مکتب خصوصی در کشور نیز فعالیت دارند که باید از آن بهعنوان پدیده سالهای پساطالبانی نام برد؛ چون پیش از آن در نظام معارف کشور چیزی به نام مکتب خصوصی وجود نداشت. سیزده سال گذشته فرصت خوبی برای ایجاد زیرساختهای آموزش و پرورش مدرن در کشور بود؛ زیرساختهایی که از آموزش معطوف به تحول حمایت کند. اما مشکلات موجود نیز به اندازه کافی موانع لازم را برای مدرنیزه کردن معارف کشور ایجاد کرد. معارف کشور در سیزده سال گذشته در محدودهی جذب پسران و دختران به مکاتب و ایجاد فضای امن برای معارف باقی ماند و چالشهای اصلی معارف کشور کمتر مورد توجه قرار گرفت.
مشکلات نظام آموزشی کشور: – نظام بسته:
نظام آموزشی کشور هنوز یک نظام بسته است؛ نظامی که معطوف به کتاب و معلم است. در چنین نظامی نمیتوان از شاگردان خواست که به اندیشیدن روی آورند. در حالی که اصل نظام آموزشی مدرن به «راه انداختن» شاگرد میاندیشد. در حقیقت در آموزش مدرن، آموزش برای شاگرد است و نه شاگرد برای آموزش. بر مبنای همین تحول اساسی است که آموزش و پرورش در شرایط جدید، در صدد نیست که راه را به یادگیرندگان نشان دهد، بلکه «راه انداختن» آنان برای او مهمتر است. چنین ضرورتی یعنی اقتضای آزادی پرسش، اندیشه، انتقاد و حق شک کردن و جرات خلاقیت و نوآوری. چنین ضرورتی میطلبد تا ساختار آموزش، از منابع و متون درسی گرفته تا شیوههای تدریس، از بندِ قالبگرایی و نتیجهمحوری خارج شود. در حالی که در نظام فعلی آموزشی کشور هنوز «نتیجهمحوری» ویژگی اصلی نظام آموزشی است. به عبارتی در آموزش مدرن قصد بر این نیست که شاگرد را در مفاهیم ازپیشتعیینشده و قالبی هضم کنند، بلکه اساسا مدیران آموزشی تنها وظیفه ارایه محتواهای متنوع آموزشی را با توجه به گوناگونی استعدادها و الزامهای جسمی، روحی و فکری یادگیرندگان به عهده دارند و به نتایج مشخصی نمیاندیشند، چرا که هدف، یادگیری است و سطح و گونه این یادگیری یک امر معین نیست که بتوان آن را اندازهگیری کرد.
آزادی یادگیری: نظام آموزشی افغانستان نظام آزادیمحور نیست. آموزش یکی از حقوق اساسی انسانها است که از نوعی نیاز و انگیزه آغاز میشود. اجبار در نظام آموزشی سبب میشود که آموزش به امری معدود زمانی فروکاسته شود، در حالی که در آموزش و پرورش مدرن آموزش امری دایمی و بدون مرز پنداشته میشود. در این نگرش تمام عرصه زیستی فرد اعم از عمومی و خصوصی، درسانگیز است و درسآموزی، موقعیت زمانی و مکانی نمیشناسد.
آموزش مدرن، معطوف به تفاوتهای فردی: نظام آموزشی سنتی، از آنجایی که در زمان، مکان و برنامه درسی معین و مشخصی شکل میگیرد و همه یادگیرندگان، بدون استثنا باید طبق نظم مکتب در صنف حضور یابند و در زمان معینی امتحان بدهند و طبق نظام ارزشیابی تعیینشدهای ارزیابی شوند، ماهیتا با اصل تفاوتهای فردی در یادگیری در ستیز است. آموزش مدرن این چنین میگوید که یکسان دیدن دانشآموزان از آن حیث که در برابر یک نوع آموزش، یک نوع بازدهی را انتظار داشته باشیم، به منزله محدود کردن رشد استعدادهای درونی آنان است.
دگرگونی در نحوه یادگیری: در نظام آموزشی سنتی که در حال حاضر در مکتبهای افغانستان از آن استفاده صورت میگیرد، نقش معلم بهعنوان تربیتکننده بسیار برجسته ساخته شده است. در حالیکه در نظام آموزش مدرن انسان بهعنوان یک شدن مطرح است؛ شدنی که همواره میتواند از منابع و متون گوناگون استفاده ببرد. معلم در روشهای جدید آموزشی نقش رهنما را دارد. در حالی که در نظام آموزشی کشور همهچیز از معلم آغاز و به او ختم میشود. در روش آموزش قدیمی، رابطه میان معلم و یادگیرنده، یک رابطه یکسویه و عمودی است. در شرایط قدیمی، یادگیرنده، در جایگاه پذیرندهای منفعل قرار دارد، حال آنکه در روشهای مدرن آموزشی، آموزش، فرایندی است برای کشف نیروهای درونی و به فعلیت رسانیدن قابلیتهای یادگیرنده و این قاعده جز با برقراری روابطی دوسویه میان شاگرد و معلم، قابل فهم نیست.
غیرگفتگویی بودن آموزش:در آموزش سنتی بحث گستردگی منابع مطرح نیست. در این نظام آموزشی تلاش میشود که کل فرایند آموزش در حد کتاب و معلم باقی بماند. چنین آموزشی متکی به تکصدایی شدن صنف میشود. معلومات از سوی معلم به شاگرد انتقال پیدا میکند، در حالی که در آموزش مدرن به منابع متکثر آموزش تاکید صورت میگیرد و آموزش فرایندی گفتگویی تصور میشود. در چنین فرایندی تغییر انسان مطمع نظر است و از نظر جامعهشناسی آموزش متکثر سبب میشود که جامعه به توسعهیافتگی دست پیدا کند. آموزش امروزی محدود به کتابهای درسی مکتب نیست و شاگردان از راههای گوناگون و استفاده از منابع الکترونیک بر غنای کیفیت درسی و آموزشی خود میافزایند.
عقلانیت و آموزش: چقدر شاگردان ما در صنف به خوداندیشگی میرسند؟ این سوال هنوز پاسخ دقیق نیافته اما تا جایی که معلوم میشود، نظام آموزشی ما عقلانیت را بهعنوان هدف به رسمیت نمیشناسد. زمانی که شاگردان فرصت این را پیدا نکنند که به اندیشیدن برسند، بدون تردید جامعه در حد عاطفه و احساس باقی میماند. آموزش مدرن شاگردان را به اندیشیدن انتقادی وادار میکند. به آنان این فرصت را میدهد که نسبت به قضایا و مسایل بدون کمک گرفتن از دیگران بیندیشیند و نتیجه بگیرند. اندیشیدن انتقادی متکی به پرسشگری است. نظام آموزشی فعلی کشور پرسشگری را کمتر مجال میدهد. البته اینجا پرسشگری به معنای مطرح کردن چند سوال از درون کتابهای درسی نیست بل هدف از پرسشگری توام با تعقل و نگاه به پیرامون است. عقلانیت سبب میشود که انسانها به خودبسندگی برسند و بهگفته کانت از دوره صغارت بیرون شوند. عقلانیت فضای مدارا و شکیبایی را در جامعه بهوجود میآورد. خشونتپرهیزی از لوازم عقل مدرن است که کمتر در مکاتب ما به آن توجه شده است.
نقش معلم: معلم در نظام آموزشی کشور جایگاه لازم را پیدا نکرده است. اینجا تنها موضوع وضعیت معیشتی و زندگی روزمره معلم مطرح نیست، هر چند که لازمه معارف مدرن توجه به وضعیت معلمان نیز است. معلم در افغانستان موجودی شریف است که همهساله یک روز در تقویم برایش جشن گرفته میشود ولی هیچ کس نمیآید که ببیند معلم افغانستان چگونه زندگی میکند و چقدر با روشهای نوین درسی آشنایی دارد. ارتقای وضعیت معیشتی و به روز کردن معلمان میتواند در ارتقای وضعیت آموزشی کشور نقشی تعیینکننده و اساسی بهجا بگذارد. نمیتوان همچنان به نقش سنتی معلم در نظام آموزشی ادامه داد و از تغییر در وضعیت آموزش و معارف کشور سخن گفت.
سعید حقیقی
عقاب؛ بیانگر آرمان های دینی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی شماست.
Comments are closed.