نخستین گامهای مرکزی سازی و یکدست سازی قدرت دولتی در زمان امیرعبدالرحمن خان در اواخر قرن نوزدهم در افغانستان نهاده شد، اگرچه حکومتهای مرکزی با شورشها و جنگهای متوالی هیچگاهی مجال نیافتند که به ثبات و پایداری برسند. بویژه نبردهای چهل سال اخیر دستکم چهار گروه عمده قومی پشتون، تاجیک، هزاره و ازبک را در عرصه سیاست افغانستان بیرون داده که هر کدام دارای الگوها و منافع متفاوت سیاسی هستند.
از همینروی است که یکدست سازی قدرت سیاسی با شگردهای اکثریت قومی عصر مدرن در افغانستان با دو چالش بزرگ مواجه است. از یک سوی اکثریت مطلق تباری وجود ندارد که سلطه سیاسی را به نفع یک قوم شکل بدهد، و از طرف دیگر روندهای جهانی شدن که با لیبرال دموکراسی و برابری شهروندی سازگاری دارد مرکزیت قدرت را تضعیف و مرکززدایی را پشتیبانی میکند. به این لحاظ سیاست کنونی افغانستان در عرصه دولت سازی با اندیشههای محافظه کارانه و تغییر رادیکال مناسبات قدرت قد برافراشته که اولی به دولت سازی مدرن و یکدست باورد دارد و از ملی گرایی محافظه کارانه کمک میگیرد، و دومی به تکثیر نهادهای دولتی و تقسیم قدرت تاکید مینماید که از اندیشههای جهانی شدن و پسا مدرن مایه میگیرد. اما سرانجام این وضعیت به نفع روندهایست که از جهانی شدن وام میگیرند. همانطوری که آنتونی گیدنز میگوید: (جهانی شدن پروسه تاریخی و برگشت ناپذیر است که دولتهای حداقلی و تکثر فرهنگی را همراهی میکند و با دولتهای مطلقه درنمیآمیزد).
هرچند هنوزهم در شماری سرزمینها حکومتهای قدرتمند و خودکامه استقرار دارند؛ ولی برای کشورهای هممانند افغانستان و عراق برگشت دولتهای یکدست و مطلقه تقربیاً امکان ناپذیر شده است. شاید در بدترین حالت در عراق پسا از صدام حسین گروه داعش به همسویی بقایای رژیم بعث برخی گوشههای آن کشور را تسخیر کنند. اما حاکمیت مطلق اقلیت سنی عرب بالای کردها و شیعههای عراقی تکرار ناپذیر پنداشته میشود.
این وضعیت برای بازگشت رژیم مذهبی- قومی نوع طالبانی در افغانستان نیز مصداق پیدا میکند. تحول پسا سال ۲۰۰۱ فرصت های احیای دولت یکدست مذهبی – قومی را در افغانستان نیز ناممکن ساخته است.
عقاب؛ بیانگر آرمان های دینی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی شماست.
مطلب قبلی
Comments are closed.