برای غزنی، برای بفلان، برای فاریاب، برای بادغیس، باری کندهار و برای سروهای نو رسیدهی کابل! تابوت بیاورید، نه به آمار مظلومان این سرزمین، بلکه بیشتر. با هر سرو بخون خفته، تابوتی برای پیکرش، تابوتی برای آرزوهایی که به گور میرود، تابوتی برای توانهای که نابود میشود و ردیفی از تابوتها برای قلبهای که به داغ مرگ یک سرو قامت از هم میپاشد.این گونه آمار تابوتها را باید شمرد! باید برای هر پیکری که بر خاک میافتد، دهها تابوت آورد!
تابوت بیاورید!
هزاران تابوت برای غرور، جسارت و شرف مردمی که با هر پیکر قطعه قطعه شدهی جوانی، مرگ این مفاهیم بیشتر اثبات میشود.
تابوت بیاورید!
این بدنهای پوسیدهی متحرک باقی مانده را ببرید، قبل از آن که بوی تعفن شان دامن زمین را بیشتر بیالاید! ما شرف زیستن را گم کردیم. ما حرمت حیات را شکستیم. هیچ جنایتی ما را تکان نداد تا به سنگر اخلاق درآمده و به دفاع از حیات و شرف مان ( اگر اندکی مانده است) بپردازیم.
کوثر دوازده ساله را چگونه به خاک میسپارید! پارهای از دستان پینه بستهی کوثر میان المکها در دار قالی جا مانده است. به دستهای پینه بسته اش ببین. پارهی از نگاه زهره میان رنگهای داغ آخرین قالی که بافته است، جا مانده. چگونه پیکرش را جدا از پارهی دیگرش به خاک میسپارید!
چه کسی این غربت ابدی میان دو پارهی یک تن را میآفریند و آن کورههای خشت پزی کابل دیگر هرگز حسن شانزده ساله را در هوای داغش نخواهد دید. دستهای زمخت حسن، وقتی روی صندلی آموزشگاه مینوشت، ناگهان با صدای انفجاری گم شد. در دود، در جنایت، در مَیل دیوانه وار تشنگان قدرت، در غربت اخلاق، در مرگ انسانیت، از کنار پیکر قطعه قطعه شدهی سجاد.
دستهای حسن کجاست؟ دستهای زمخت حسن! دستهای خشت پز کوچکی که در کشالهی یک تاریخ ستم، برای رهایی از فاجعه مینوشت. دستهای حسن را پیدا کنید. بهای نشستن روی صندلی آموزشگاه، زخمهای انگشتان و چشمهای قشنگ کوثر، دستهای سوخته و کوچک حسن در کورههای خشت پزی بود. چشمهای زیبایی که دیگر نیست، دستهای کوچک سوختهای که دیگر نیست، قلبهایی پر از آرزوهای قشنگی که دیگر نیست….
تسلیخ مان میکنند، قطعه قطعهی مان میکنند. کودکان دلبندمان را تکه تکه تحویل ما میدهند و ما سر به آسمان، از شرف و جسارت و شجاعتی که در ما خشکیده است، فقط فریاد میکشیم، در پیشگاه دادگری که فراموش مان کرده است. اگر از شرف چیزی در ما مانده است، اگر اندکی شایستگی زیستن را با شجاعت زیستن داریم، اگر هنوز تمام تن ما را ترس متعفنی نگرفته است، اگر چیزی ما را به حیات کودکان مان پیوند میزند، تا برای حفظ حیات شان احساس مسؤلیت کنیم، به پا خیزید.
همه به پا خیزید و آرامش عاملان این دست کشتار را بهم زنید و طومار سرنوشت نحس تروریستان و حامیان آنها را در دشتها و کوهها درهم پیچید. تا روزی قاتلان انسان کُش، با تابوت به قبرستان بدنامان تاریخ نروند، بی وقفه برای سرو قامتان ما تابوت میآورند.
عقاب؛ بیانگر آرمان های دینی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی شماست.
مطلب قبلی
Comments are closed.