شب
شب آنقَدر شب است که ترسانده زاغ را
پر کرده رد پای من و گرگ، باغ را
ای باد! احتیاط! که خوابیده است برگ
باران! برو نبار! که کشتی چراغ را
برگر که نیست، نان و پیازی…گرسنه ام!
در لای روزنامه بپیچان کلاغ را
اوضاع من خرابتر از بلخ و کابل است
از نبض من بگیر خبرهای داغ را
*
حالا که بار قافیه شد بار دوش من
مجبور می شوم که بیارم «الاغ» را
سهراب سیرت
Comments are closed.